شما رو نمیدونم ولی من هر بار دیوان حافظ رو باز کردم پتمو ریخت رو آب...داستان من و حافظ یه جورایی دلیه...میخوام تو پست هام هر بار که تونستم دیوان حافظ رو باز کنم و هر غزلی که اومد رو براتون بذارم...امروز این شعر برای من اومد...
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت / جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک / باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحر گهی / دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی / صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی وفا طبیب / بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار / بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد / منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار / تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل / در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست / فی الجمله میکنی و فرو میگذارمت